دوباره بی خبر از های های چشم شمانوشته ام غزلی تر،برای چشم شمادقیقه های مرا هم یتیم می کردندحوالی تپش سایه های چشم شماچقدر زل زدن از آن هوای دور از دستبه چشم من که نشد خونبهای چشم شماخداکند نگذاری که لحظه های ترتدو مشت ابر بکارند پای چشم شمانشسته ام که شبی عاشقانه برگردیدو کوچه کوچه بگردیم پابه پای شمانه!مثل اینکه ردیفم ز«چشم تو» خالی استببخش،آه ببخش ،من فدای چشم شما
درباره خودم
س رسولیشاعر نویسنده قصه گوی منتخب سال 1385
صفحه اصلی شناسنامه یــــاهـو ایمیل مدیریت
لوگوی وبلاگ :
کشکول جوانی
بخش اولبهار 1386
RSS